محمدحسن مقدّس مراغه اى
حجّت الاسلام والمسلمین حاج میرزا محمدحسن مقدّس مراغه اى، یکى دیگر از شهیدان راه فضیلت در قرن چهاردهم قمرى است، که به دلیل دفاع از مشروطیّت و آزادى، و حیثیّت و شرافت انسانى بر مبناى احکام نورانى اسلام، به فیض شهادت نایل آمد. شهادت او، به دست صمدخان، عامل خونخوار و سفّاک محمدعلى شاه قاجار، در شهر مراغه رخ داد و این عمل فجیع، داغ ننگینى بر پیشانى تاریخ نهاد.
شهید حاج میرزا محمدحسن مقدّس، یکى از علماى پاک نهاد و مشروطه خواه مراغه بود. او روحانى پاکدامن و بافضیلت و غیرتمندى بود که با دلسوزى و جدیّت تمام، در پیشرفت مشروطه و اندیشه آزادىخواهى و استقرار حکومت آزادى و رهایى انسان از قید استبداد و استعمار و استثمار با جان و دل مى کوشید، و با شرکت در مجالس وعظ و سخنرانى، از مشروطه ستایش به عمل مى آورد و دشمنان مشروطه و آزادى انسانى را نکوهش و سرزنش مى کرد، و همین امر موجب شده بود که مخالفان آزادى ملّت ایران، کمر به قتل او ببندند و نقشه نابود کردنش را طرّاحى و اجرا کنند.
آرى، در روزگارى که نهضت مشروطه خواهى در سراسر کشور اوج گرفته بود، و علماى نجف و مجتهدان سایر بلاد، یکدل و یک زبان از این نهضت انسانى و ضدّاستبدادى حمایت مىکردند، مردان و زنان مؤمن و پاکدامن را به شرکت در نهضت فرا مى خواندند، روحانیان پاک نهاد و محبوب و مشهور شهرها و بلاد مختلف نیز دستورات علماى نجف را پىگیرى مى کردند و اهالى شهرهاى خود را با بیانى آشکار و سخنانى آتشین و شورانگیز، علیه استبداد و خودکامگى پادشاهان قاجار و حکّام و والیان و دست نشاندگان خونخوار آنها برمى انگیختند.
او که ذهنى روشن، اندیشهاى باز، تفکّرى نو و سازنده، نطقى آتشین و قدرت بیانى شورانگیز و شرارافکن داشت، هرگاه در محفلى رشته کلام را به دست مى گرفت و باران کلمات و جملات خود را بر ذهن و جان حاضران فرو مى بارید، بیش از چند دقیقه طول نمى کشید که همه حاضران به خرمنى مبدّل مى شدند که جرقه اى در آن افتاده و یک پارچه آتش و شراره و شعله شده اند. همواره، کسانى که از مجالس وعظ و سخنرانى روشنگر و آتشین او بیرون مى رفتند، دیگر عهد مى کردند که از آن پس، لحظه اى آرام نمانند و از مبارزه با استبداد سلطنتى و دست نشاندگان و حکّام جور قاجارى دمى غفلت نورزند.
زمانى که محمد على شاه قاجار، پس از مرگ پدرش به سلطنت رسید و مجلس شوراى ملّى را به توپ بست و آزادىخواهان را به بند و زنجیر کشید، طبق پیشنهادهاى مشاورانش، بر آن شد که براى ریشه کن کردن تفکّر مشروطیّت و آزادىخواهى، رهبران و سرکردگان آزادىخواهان را از میان بردارد. در نتیجه، عدّهاى از عمّال خونخوار و آدمکش خود را واداشت که هرکدام، گروههایى از اوباش را گردهم آورند و تحت فرماندهى گیرند و از خزانه سلطنتى بىدریغ پول خرج کنند و رهبران مشروطه خواهان را سر به نیست نمایند
صمدخان نیز بعد از گرفتن لقب شجاعالدوله ازطرف محمدعلىشاه به مراغه فرستاده شد كه به تبریز رود و آزادیخواهان را قلع و قمع كند. صمدخان چون به مراغه رسید، نخست به آزار مردم و گرفتن پول از ثروتمندان پرداخت، و نخستین كسى كه نظر او را جلب كرد تا زهر خشم و كینه اش را به او بچشاند و از سایر اهالى شهر نیز زهرچشمى بگیرد ـ كه دیگر جرأت لب كشودن به نام و مرام و بحث مشروطه را نداشته باشند مرحوم مقدّس مراغه اى بود.صمدخان وقتى دانست كه رهبرى مشروطه خواهان و إجراى نهضت آزادىخواهى در مراغه به عهده این روحانى پاكدل است، دستور داد تا او را از خانه اش بیرون كشند و با دست و پایى بسته در غل و زنجیر، به نزد او آورند.دستور او بلافاصله انجام شد و آن مرد روحانى و مقدّس، با دست و پایى بسته و شكل و شمایلى رنج آور، كشان كشان به نزد صمدخان آورده شد. صمدخان، همین كه آن مرد روحانى و سالخورده را در مقابل خود دید، زبان به فحّاشى و هتّاكى گشود و هرچه ممكن بود، به او بى احترامى كرد. آنگاه دستور داد كه دستار از سرش بردارند و ریش و محاسن مباركش را بتراشند.آو دستور داد تا در نیمروز سرد و یخبندان سخت زمستانى آذربایجان، آن روحانى سالخورده و نحیف و ضعیف الجثّه را درون حوض آب افكنند.در این صحنه هاى دلخراش، آن روحانى پاك نهاد، دیگر تاب و توان از كف داد؛ به طورى كه دیگر قادر نبود حتّى در داخل آب دست و پایى بزند و از فرو رفتن بىاختیار خود در آب یخ بسته جلوگیرى كند. صمدخان كه در ایوان نشسته بود و با كیف و لذّتى حیوانى و ددمنشانه آن صحنه ها را تماشا مىكرد، وقتى دید كه حاج میرزا محمدحسن نیمه جان روى سطح آب رها شده و در حال جان كندن است، دستور داد تا پیكر نیمه جانش را از حوض بیرون بكشند. آنگاه ریسمانى آوردند و هر دو پایش را بستند و پیكر نحیف و نیمه جانش را روى زمین انداختند. مردم در طول راه، این صحنه هاى وحشیانه و رقّت بار را مىدیدند و چون كارى از دستشان ساخته نبود، بغضها را در سینه فرو مى خوردند و اشك درد و دریغ مى افشاندند
مرحوم مقدّس مراغه اى با تمام این بلایا، همچون کوهى استوار ایستاده بود، و با همه سالخوردگى و ناتوانى جسمى که داشت، خم به ابرو نمى آورد؛ بلکه در همان وضع دلخراش و غم انگیز هم، زبان آتشین خود را گشوده بود و در مذمّت استبداد و استثمار و در مدح آزادى و آزادگى سخن مىگفت، و حتّى آن مردم بىرحم خونخوار را نیز دعوت مى کرد که دست از حمایت ظلم و جور بردارند، و به تأسّى از رهبر و پیشواى خود، سید و سالار شهیدان کربلا مى گفت: اى سنگدلان، اى فریبخوردگان دنیاى فانى، اگر دین ندارید، لااقل آزاده باشید و براى آزادى و آزادگى و حیثیّت و شرافت انسانى ارزش قائل باشید.
فرّاشها، پیکر درهم شکسته آن پیرمرد روحانى و پارسا را از شاخه درخت نارونى که وسط میدان بود، آویزان کردند، و بدین صورت، آن روحانى پاکدل را با شکنجه هایى جانفرسا و ددمنشانه، به دیار شهادت فرستادند. این حادثه دردناک، به سال 1326ق رخ داد و بدین ترتیب نقطه تاریک و لکه ننگى در تاریخ مشروطه ایران و در تاریخ شهر مراغه به ثبت رسید.
منبع:http://farabiasl.com
:: موضوعات مرتبط:
مشاهیر مراغه ,
,
:: برچسبها:
مشاهیر مراغه ,